
التماست نمي کنم
هرگز گمان نکن که اين واژه را
در وادي آوازهاي من خواهي شنيد
تنها مي نويسم بيا
بيا و لحظه يي کنار فانوس نفس هاي من آرام بگير
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتي پيش
اين انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب هاي تو مي سپردم
حال هم
به چراغ همين کوچه ي کوتاه مان قسم
بارش قطره يي از ابر باراني نگاهم کافي ست
تا از تنگه ي تولد ترانه طلوع کني
اما
تو را به جان نفس هاي نرم کبوتران هره نشين
بيا و امشب را
بي واسطه ي سکسکه هاي گريه کنارم باش
مگر چه مي شود
يکبار بي پوشش پرده ي باران تماشايت کنم ؟
ها ؟
چه مي شود ؟
نظرات شما عزیزان:
|